دیدن روی ماهت ...
سلام عزیزم مامان خوبی فدات بشم
بالاخره بعداز چند روز انتظار نوبت سونوی غربالگری رسید
منو بابایی ظهر رفتیم خونه مامانی" مامان خودم " ناهار رو خوردیم و یکم صحبت و تعریف از سفر شد و..تا اینکه ساعت 3 ونیم شد وبابایی گفت زودتر بریم آخه شلوغه منم حاضرشدم و رفتیم
بابایی کارای شماره گیری و حساب کتاب رو انجام داد و منو شما منتظر نشستیم تا ببینیم شمارمون چنده؟؟
بابا شماره رو آورد و مانفر10 بودیم دکتر گفت باید مثانه پر باشه منم چون استرس داشتم 5 ،6 تا لیوان آب خوردم . تا نوبتمون بشه داشتم میترکیدم از بس مثانم پرشده بود همش هم زیر لب دعا میکردم که سلامت باشی و من از اینجا بالب خندون بیام بیرون خلاصه نوبت ماشد و رفتیم داخل2 تا خانم بودن که دفتر چه رو میگرفتن و تایپ رو انجام میدادند یکیشون بمن گفت بفرما خانم نوبت شماست منم تا رفتم پشت دیدم دکتره جوون هس تعجب کردم و یکم خجالت کشیدم ولی بنده خدا سلام کردوپشتش رو کرد بمن و گفت بفرمایید...
منم دراز کشیدم ودکتر بدون نگاه کردن دستگاه رو گذاشت و به مانیتور نگاه میکرد منم روبه روم یه مانیتور بود که چیزی نمیدیدم جزء سیاهی که یکدفعه صورت ماهتو دیدم فداتشم وااااااااایی که دلم ضعف میکرد از ذوق. همینجور که نگاهت میکردم از سکوت زیاد دکتر نگران شدم و یه نگاهش کردم و دکتر پرسید نگرانی؟؟گفتم بچه اولمه خیلی نگرانم مشکلی هست گفت: نه همه چیش نرماله رشدشم خوبه
خیلی خوشحال شدم و باز نگاهت کردم و ته دلم خدارو شکر میکردم و این لحظه هارو برای همه منتظرا از خدا خاستم تو این فکرا بودم که دکتر گفت: پسره؟!!! منو میگی مثل دیوونه ها گفتم واقعا؟؟!!!دکتر خندش گرفت گفت دوس داشتی پسر باشه گفتم فرقی نمیکنه اما آره دلم پسر میخاست دکتر گفت اینجور که من میبینم بنظر پسر میاد ولی برا اطمینان 2یا3 هفته دیگه چک کن مطمعن بشی. بعدشم گفت بفرما اینم صدای قلبش...
وااااااااااایی مامانی فدای اون قلبت بشم که آهنگ قشنگ زندگی رو برا من و باباییت میزد ته دلم گفتم چقد حیف که باباییت نبود تا صدای قلب قشنگتو بشنوه با خودم گفتم دفعه بعد حتمٱ میگم تا بزارن بابایت هم بیاد
قلبت تند تند میزد مامانی فدات بشم
باورم نمیشد خدا منو لایق دونسته و الان یه تیکه از وجود خودمو عشقم الان تو دله منه قلب کوچیکش داره میزنه
دلم میخاست تا شب بشینمو تورو تو اون مانیتور نگاه کنم
میدونی چیه مامان جان تازه فهمیدم من 3 تا حس رو 1- حس داشتن مامان و بابای خوبم 2-حسه داشتن همسر عاشقم 3- و از همه مهمتر حس مادرانه به فرزندانم رو با دنیا و تمام گنج هاو زیباییهاش عوض نمیکنم
خدایا ای لحظه هارو نصیب همه بکن
تا خونه با بابایت کلی ذوق کردیم و خدارو شکر کردیم
راستی اینم بگم که سونوی شمارو با خون من رو دادیم آزمایشگاه تا جواب نهایی رو بدن گفتن10 روز دیگه میاد
ان شاا.. که بازم همه چی خوب باشه
عزیزم شما از امروز وارد هفته12 شدی
مامان و بابا عاشقتن گلم
دوستت داریم