هفته 31
سلام عزیزم
سلام خدمت دوستان گلم که این مدت بمن سرزدن و نگران شدن ومن شرمنده روی ماهشونم که نتونستم بهشون سربزنم ویا جواب پیام هاشون رو بدم
خدارو شکر خانواده 3نفره ما خوبه!!! ان شاا.. که همه دوستانمم خوب باشن
دلم برای نوشتن تنگ شده بود حسااااااااااابی
خبرزیاده و باید بگم: کل دی ماه مشغول امتحانات بودم هفته ای 2 وگاهی3 بار باید یه مسیره 1 ساعته رو طی میکردم تا دانشگاه! هرچند بابایی اکثرا مارو شب میبر خونه مامانی تا صبح راحت برم دانشگاه اما بازم خستگی راه بود امیدوارم دختر گلم بهش سخت نگذشته باشه
چون ترم آخربودم باید حسابی درسارو میخوندم تا مبادا واحدی رو پاس نکنم و ترم دیگه باز اسیردانشگاه بشم ونتونم به دختر خوشگلم برسم
خلاصه این 1 ماه با خستگی هاش وسختی هاش تموم شد
زمستون امسال برف وبارونی نیومد یعنی فعلا که نیومده ومن دلم برای برف تنگ شده
اینم اضافه کنم که حسابی قلمبه شدم و نمیتومنم سریع راه برم و 2تا پله رو که بالا میرم نفس کم میارم
دیروز سونو دادم و شمادختر گلم وزنت 1700گرم که دکترگفت عالیه به منم تاکید کرد که نمک اصلا نخورم و غذاهای سرخ کردنی رو کم کنم .وضعیتت هم خوب بود و اگه خدا بخاد طبیعی به دنیا میای
این روزا اصلا حوصله ندارم و همش دلم میخاد بخابم
بهونه گیرشدم و الکی با کوچکترین حرفی میپرم به طرف و گریم میگیره
یکم مشکلات پیش اومده و حل نشدنش منو حساستر کرده
مجبور شدم بخاطر وضعیت فعلی برم کلاس کامپیوتر اسم بنویسم و بااین وضعیت وزن سنگین و راه دور دوره اش رو به زودی بگذرونم
از یک طرف شبا پای راستم تاصبح درد میکنه و ازطرف دیگه ام شبا همش توراه دستشویی ام ونمیتونم بخابم همین شب بیداری هم باعث شده فکرم همش مشغول باشه و غصه بخورم
به بابایت چیزی نمیگم آخه طفلی همینجوریش حسابی تحت فشاره ونمیخام نگرانم بشه
دلم نمیخاد تواذیت بشی گلم اما چه کنم یکمش دسته خودم نیست
این روزا بیشتر از همیشه
احساس خستگی میکنم...
بازم خدایا شکرت