دفتر نقاشی...
سلام عسلم
دیشب با بابایی رفته بودیم بازار یه چرخی بزنیم
وایییییییییییی نمیدونی چقد شلوغ بود همه مشغوله خریده عید بودن.
اونجا نی نی هایی بودن که از گشنگی کلی گریه میکردن و مامان باباشون با زحمت زیاد شیرشونو درست میکردن، البته اون نی نی ها شیرخشکی بودن طفلکیا"خدا کنه شیر خشکی نشی فداتشم"
وسط شلوغیا یه پیرمردی داشت دفتر نقاشی میفروخت منم از یکی از دفتر نقاشیاش خوشم اومد برات گرفتم تا نقاشی بکشی گلم
اینم عکسش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی