فعلٱ...
سلام مسافره مامانی
خوبی گلم
درسته که این ماه نیومدی و منو هم ناراحت و هم نگران کردی اما من بازم صبوری میکنم و به خدا و دعاهای دوستای گلم امید دارم
دو روز پیش یکی از دوستای مامانی مامان شد. انقده خوشحال شدم که خدا میدونه آخه خیلی بیشتر از من منتظره نی نیش بود خیلی دلش از آدمایی که ناامیدش کرده بودن گرفته بود اما خــــــــــــــــــــــــــدا دلشو شاد کرد ومن یاد گرفتم که
" حرف اولو آخرو خدای مهربون میزنه و ناامید کردن بنده ها از صفات خدای بخشنده نیست"
بابایت خیلی منطقی 4 ماهه با نیومدنت داره برخود میکنه مثلٱ میگه: ما این ماه استرس زیاد داشتیم از کجا معلوم اگه نی نی میومد سالم بود راستم میگه ما خیلی استرس رومون بود
البته باباییت کلٱ از من آرومتر و خونسردتره بعضی وقتا که فانتزی فک میکنم با خودم میگم: اگه قرار بود مسؤلیت به دنیا اومدنه تورو باباییت به عهده میگرفت خیلی زودتر از این حرفا اومده بودی
دیروز بابایی غروب سرزده اومد خونه با یه نی نی
من انقد تعجب کردم که از جام تکون نخوردم یهو باباییت گفت: فاطمه اینو ببین چقد نازه
من سریع گفتم این کیه ؟؟؟ گفت :پسر دوستمه
منم انقده بوسش کردم تا بالاخره اشکشو در آوردم
وقتی بغل باباییت بود و بابایی باهاش بازی میکرد خیلی دلم گرفتآخه دیدم خیلی بهش میاد که تورو داشته باشه و باتو بازی کنه
ته دلم از خدا خاستم بیشتر از این منتظرم نزاره
خوب از شماکه بگذریم مامانیت یعنی بنده امتحانات دانشگاهم شروع شده ومثل هر ترم هیچ پیش مطالعه ای نکردم و بازم باید دست به دامن و بشم و از خاب نازم بگذرم تا این 1 ماه تموم بشه. چه کنم دیگه شب امتحانی هستم
اگه یه موقع دیر آپ شدم و به دوستای گلم دیر سر زدم بدونن که مشغوله هستم
پس فعلآ بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای