یکی شدن مایکی شدن ما، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
مسافر کوچولوی ما مسافر کوچولوی ما ، تا این لحظه: 9 سال و 25 روز سن داره

کوچولومون

پست آخر...

سلام دنیای من میدونم حاله تو خیلی خوبه! مگه میشه مهمون خدا باشی و حالت بد باشه... این ماییم که هنوز ظرفیت و سعادت داشتن تورو نداریم وخدا برای سپردن تو به ما دس دس میکنه عزیزه دله مامان! این آخرین پسته ساله 92 هستش ساله 92 برای من ساله خیلی خیلی خوبی بود: خدا منو با باباییت آشنا کرد ومن نیمه گمشدمو پیدا کردم... تو این سال عروسی کردیم... زندگی رو شروع کردیم... باهم زیارت امام رضا رفتیم... وبلاگه فسقلیمو درست کردیم... برای اومدنت تصمیم گرفتیم... منتظرت شدیم... خلاصه با کلی اتفاقای خوب وتصمیمای خوبی رو به رو شدیم فدای چشمات! از خدا میخام تو اولین اتفاقه خوبه ساله 93 باشی. مامانیت آدمه دل نازک و زود رنجیه،خی...
28 اسفند 1392

غمت...

هر چه میخاهم غمت را در دلم پنهان کنم... سینه  می گوید که من تنگ  آمدم، فریاد کن !! ...
27 اسفند 1392

چهارشنبه سوری...

چنین گفت زرتشت :که سوزانید بدی را درآتش تا ز آتش برون آید نیکی       دستانت را به من بده تا با هم از روی آتش بپریم!؟ آنان که سوختند، همه تنها بودند                      چهار شنبه سوریت مبارک فرشته ی من      ...
27 اسفند 1392

دریای من...

همرنگ تمام آرزو های منی                                                                                                                                                                                  ...
26 اسفند 1392

کتاب {2}..

کوچولوی مامان چند وقت پیش هم رفته بودیم حرم  بابایی منتظره من بود تا زیارتم تموم بشه وقتی من رسیدم دیدم بابایی نیست بهش زنگ زدم گفت رفته کتاب فروشیه که اوندفعه رفتیم منم رفتم داخل کتاب فروشی!دیدم بابایی جونت 2تا کتاب دستشه سریع باخوشحالی گفت:این کتابارو برا بچه مون خریدم!! منم از کارش خندم گرفته بود گفتم خیلی خوبه اما قیمتش زیاد نباشه؟! باباییت بایه لحن جدی گفت برا تربیت بچه هر چقدم خرج کنیم بازم کمه این کتابارو ،هم من میخونم هم تو    خلاصه هر جا کتاب خوبی بابایی گلت ببینه میگیره برات      ...
25 اسفند 1392

کتاب{1}..

سلام عزیز مامانی منو بابایی رفته بودیم حرم ،داخل حیاط حرم یه کتاب خونه بود که تازه راه اندازی شده بود بابایی گفت بریم یه نگاهی بندازیم! کتابای مختلفی داشت از جمله کتابای خیلی خوبی در باره شما فسقلی ها بابایی گفت بخریم خیلی مفیده و این کتابا رو که مربوط به قبل از اومدنه شما خشگلکم هست رو خریدیم ...
25 اسفند 1392

اومدم...

سلام فسقلیه مامان من اومدم از شاهرود خوش که نگذشت تا از خوشی هاش بگم!  ولی باهمه ی اون شلوغیا خبر فسقلیمو خیلیا گرفتن  منم باناراحتی جوابم: نه بود  یکم هوا سرد بود سرما خوردم  بهتر شدم بازم  میام     ...
24 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچولومون می باشد