یکی شدن مایکی شدن ما، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
مسافر کوچولوی ما مسافر کوچولوی ما ، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

کوچولومون

سه شنبه...

سلام گلم کوچولوی مامان وبابا خوبی؟ این روزا مامانیت زیاد حالش خوب نیست و بعضی ساعات حالت تهوع دارم و گاهی هم اطراف شکمم درد میکنه یا معدم درد میگیره از امروزم کمرم خیلی درد میکنه ولی فقط از خدا میخام سلامت باشی گلم این دردا تموم میشه راستی قراره سه شنبه برم دکتر و از سلامتی قلبت مطمئن بشیم نفس مامان  فک نکنم خودم صدای قلبتو بشنوم ولی اشکال نداره مهم سلامتی تو هست گلم دوستت دارم
19 مرداد 1393

اولین دیدار با دکتر

سلام سلام به کوچولوم و دوستانم بعداز کلی زنگ زدن به دکترم بازم نتونستم زودتر از4شنبه وقت بگیرم و تصمیم گرفتم پیشه یه دکتردیگه که سرش خلوت تره برای ویزیت اول برم  ساعت6 عصربهم نوبت داد و منم با بابایت هماهنگ کردم وساعت 6 رسیدیم مطب دکتر ،یکم شلوغ بود ولی بیشتر از نیم ساعت معطل نشدم یه مریضی با نی نی تازه به دنیا اومدش اومده بود!!!یه پسرکوچولوی خوشگل وسالم بود وقتی میدیدمش همش تصور میکردم که چقد خوبه که تو همیشه همراه من میشی با اینکه سخته با بچه کوچیک اینطرف و اونطرف رفت اما من دیگه احساس تنهایی نمیکنم و لذت میبرم از باتو بودن نفسم وقتی رفتم داخل وزنم رو گرفت و62کیلو بودم ! فشارمم گرفت اما نگفت چنده  تاریخ زایم...
14 مرداد 1393

شرح این روزها...

سلام عزیزم خوبی کوچولوی من؟ نمیدونی از وقتی که اومدی احساس بزرگ شدن میکنم !!درسته که میگن دختر وقتی شوهر میکنه حس بزرگ شدن میادسراقش اما من اینطور نبودم و باباییتم اینطور نیست آخه جفتمون شیطون و شادیم امیدوارم به بابات بری چون خیلی بهتراز منه من زیادی شیطونم و این خوب نیست دیشب به بابایی گیر داده بودم که رمز پست قبلی که خبر اومدنه شماست رو وردارم  چونکه من آرزو داشتم از اون نوارا که سن شماره برای کوچولوم بزارم وکلی ذوق کنم و بابایت گفت چه کنم دیگه زن عجول داشتن این چیزارم داره دیگه بالاخره رازیش کردم  وبه یکی از آرزوهام رسیدم هنوز منو بابایت باورمون نشده که پیشه ما اومدی  هنوز آ...
13 مرداد 1393

خبــــــــــــــــــــرجدید...

 ســـــــــــلام  ســـــــــــلام   خبر خبــــــــــــردارم براتون بالاخره کلاغه برای ماهم خبر خوب آورده منم مامان شدم اینم مدارکش...   واما داستان ازچه قراره!؟ مثل هر ماه منتظره خانم قرمزی بودم اما نیومد منم چون دفعه قبل بدجوری خوردتو ذوقم و حسابی دلم شکست بعداز 2روز بی بی چک نزاشتم و خودمو زدم به فراموشی ... درد زیادی داخل سینه هام حس میکردم اما همه رو به حساب خانم قرمزی میزدم!!بعداز اینکه عید فطر خونه مادرشوهر و مامانم رفتیم و حسابی دورزدیم وعیدرو تبریک گفتیم فرداش که از خاب بیدار شدم یه نگاهه به ساعت کردم و بعد یادم اومد که الان...
8 مرداد 1393

قسمت دوم...

سلااااااااااام سلام من اومدم انشاا.. که نماز روزه هاتون و عزاداری هاتون مورد قبول قرار گرفته شبهای قدر به یاد تک تک تون بودم " همه ی همه تون " دعای من فقط آمرزش گناهان و سلامتی خودتون و عزیزانتون مخصوصٱ نی نی های توراهیتون، آرامش ،و دادن یه فرشته کوچک به همه ی دوستان منتظرم........ انشاا.. که خدا صدای منه حقیر رو شنیده خوب از حالو روز خودمون بگم که دلم تنگ شده بود برا نوشتن قربون ماه مبارک بشم که باهمه ی شیرینی هاش تنها بدیش اینه که تنظیم خاب آدم بهم میخوره بنده تا ساعت2 بعدازظهر خاب هستم و بعد نماز و قرآن میخونم بعدشم که دیگه از گرما انرژی نمی مونه برا پست گذاشتن الانم چون خیلی تشنم شده از خاب بلند...
31 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچولومون می باشد